عنوان: روابط خارجی کشورهای شورای همکاری خلیجفارس تحول جهانی و پویایی منطقهای (پس از 2011)
مولف: مهدی قائمیمهر و سعید غلامی
پدیدآورنده: اندیشکدۀ روابط بینالملل با اندیشکده صنایع نرم
نوبت چاپ: اول/ 1400
تلفن مرکز پخش: 09125645463
قیمت: 210 هزار تومان
قطع: وزیری
تعداد صفحات: 212
اندیشکده روابط بین الملل: طی شش سال پس از خیزشهای عربی، کشورهای شورای همکاری خلیجفارس بهطور فزایندهای وضعیتی فعال را در سیاست خارجیشان در قبال غرب آسیا در پیش گرفتهاند. در کنار تحولات استراتژیک ناشی از موج ناآرامیهای مردمی که از اواخر سال 2010 منطقه را فراگرفت، سیاست خارجی کشورهای شورای همکاری خلیجفارس بهشکل فزایندهای بر تحولات رخداده در تعدادی از کشورها مانند سوریه، همچنین بازتعریف یا بازسازی ماتریس پیدایش نقشهای منطقهای و اتحادهای بین قدرتهای بینالمللی علاقهمند به منطقه، مانند ایالات متحده، روسیه و برخی کشورهای اروپایی تأثیر میگذارد.
این تحولات بسیاری از دانشگاهیان و سیاستگذاران را بر آن داشته است که ادعا کنند مرکز ثقل در منطقۀ خاورمیانه و آفریقای شمالی در حال تغییر بهسمت منطقۀ خلیجفارس، یعنی بهسمت عربستان سعودی و ایران، بهعنوان مدعیان منطقهای قدیمی و نیز بازیگران جدید (امارات متحدۀ عربی، قطر و عمان) است. در طول نیمۀ دوم قرن بیستم، بازیگران اصلی منطقه مصر، عربستان سعودی، سوریه و عراق بودند و این نظمی منطقهای بود که بهشدت تحتتأثیر جنگ سرد بود. مداخلۀ نظامی در عراق در سال 2003، درگیری مسلحانه ادامهدار در سوریه، عبور از مرحلۀ گذار در مصر پس از سقوط رژیم مبارک و جنگ داخلی در لیبی، همراه با تغییر اولویتهای منطقهای دولت اوباما، خلأ قدرتی را به وجود آورد که کشورهای شورای همکاری خلیجفارس آرزوی آن را داشتند و برای پر کردن آن همکاری و مشارکت میکنند. این روند احتمالاً با توجه به عدم قطعیتهای معینی که مشخصۀ دولت ترامپ است و نقش منفعل فزایندۀ اتحادیۀ اروپا در منطقۀ همسایۀ آن در سالهای آینده نیز ادامه خواهد یافت.
دو جنبۀ اصلی مرتبط با رشد عملگرایی کشورهای شورای همکاری خلیجفارس در غرب آسیا برجسته هستند. اولین جنبه مربوط به ابعاد داخلی و منطقهای است: به نظر میرسد رشد عملگرایی کشورهای کوچک یعنی قطر، امارات متحدۀ عربی و عمان پیامد مستقیم تحولات بهوجودآمده بهوسیلۀ قیامهای عربی و همچنین تمایل این کشورها برای استفاده از ثروتی که انباشتهاند و شبکۀ گسترده روابطی است که با سیاست غربی، تجارت و محافل دانشگاهی ایجاد کردهاند. با وجود تفاوتهای اساسی در نگرشهای این سه کشور، افزایش محدودیتهای نفوذ منطقهای آنها، فرصتهایی را برای عربستان سعودی به وجود آورده است تا در قامت هژمون منطقهای ایفای نقش کند.
عربستان سعودی بهطور سنتی ستون اصلی معماری امنیتی خلیجفارس و همچنین قدرتمندترین عامل مشروعیت بخشیدن به سیاستهای ایالات متحده در منطقه بهمنظور تقویت ثبات قلمداد میشد؛ اما اکنون، عربستان سعودی از لحاظ مداخلهجویی مداوم و تمایل به استفاده از ابزارهای نظامی برای تأثیرگذاری بر تغییر سیاسی در کشورهای همسایه، شاهد تغییر در سیاست خارجی خود است. این امر دربارۀ مداخلۀ مستقیم سعودی در بحرین در فوریۀ 2011 و مداخله در یمن در سال 2015 و همچنین در پشتیبانی از گروههای مخالف محلی در سوریه مشهود بود. این تغییر و تحولات در زمینههای داخلی و منطقهای این سؤال را به وجود میآورد که آیا عربستان سعودی با در نظر گرفتن نوعی توازن قدرت در سطح داخلی و بینالمللی به تعقیب استراتژی «توازن همهجانبه» ادامه خواهد داد؟ سرانجام، ظهور کشورهای کوچکتر در صفحۀ شطرنج منطقهای فضا را برای رقابت و مسابقه در شورای همکاری خلیجفارس باز میکند که نهایتاً میتواند چشمانداز یکپارچگی سازمان منطقهای را تحتتأثیر قرار دهد.
دومین جنبه مربوط به روابط بینالمللی کشورهای شورای همکاری خلیجفارس است. درواقع، میتوان از افزایش عملگرایی سیاست خارجی کشورهای شورای همکاری خلیجفارس با در نظر گرفتن سایر قدرتهای منطقهای و جهانی صحبت کرد. این گرایش عملگرایانه با توجه به منافع داخلی و الزامات امنیتی آنها (برای مثال در مقابل ایران) و همچنین بهدلیل نیاز به ایجاد تنوع در روابط خارجی این کشورها با سایر بازیگران که شامل کشورهایی مانند روسیه، کشورهای اروپایی و ترکیه است، پیش میرود. از نظر تاریخی، ایالات متحده بازیگر اصلی بینالمللی در منطقۀ خلیجفارس بود و کشورهای شورای همکاری خلیجفارس، با وجود تنشهایی که هر از چند گاهی به وجود میآمد، متحدان وفاداری بودند. میتوان ادعا کرد که تحولات ناشی از قیامهای عربی در حال تعریف قواعد جدیدی از بازی برای روابط بین ایالات متحده و کشورهای شورای همکاری خلیجفارس است. این مسئله از یک سو در تغییر اولویتهای ایالات متحده در سیاستهایش در قبال خلیجفارس و بهطورکلی خاورمیانه و از سوی دیگر، در تغییر برداشتهای امنیتی از سوی کشورهای شورای همکاری خلیجفارس منعکس شده است.
کشورهای کوچکتر شورای همکاری خلیجفارس انتظارات نظری و عملی را به چالش کشیدند، چراکه این اعضا توانستند در طول سالهای بهار عربی نفوذ بینالمللی خود را گسترش دهند. آنها استراتژیهای سیاست خارجی کاملاً متفاوتی را اتخاذ کردند که براساس میزان همراهی آنها با نگرانیهای امنیتی حامی ژئوپلیتیکشان، عربستان سعودی، میتواند موضعگیریهایی بین سازش و فرصتطلبی تلقی شود. مکاتب جریان اصلی نظریۀ روابط بینالملل- نئورئالیسم، نئولیبرالیسم و سازهانگاری – توضیحات متفاوتی برای این پدیدهها ارائه میدهند. اگرچه هیچیک از این سه مکتب نمیتوانند توضیحی کاملاً جامع ارائه دهند، به نظر میرسد نئولیبرالیسم جامعترین چارچوب را برای تحلیل ارائه میدهد.
در خلال وقوع «بهار عربی»،[1] دو فرایند بههمپیوسته در امتداد سواحل خلیجفارس اتفاق افتاد که هر دو از دیدگاه تئوری و عملی جالب است. اول آنکه کشورهای کوچک منطقه – بحرین، کویت، عمان، قطر و امارات متحدۀ عربی، یعنی همۀ اعضای شورای همکاری خلیجفارس بهجز عربستان سعودی – با اعمالنفوذ بیسابقه در خارج از مرزهای خود، از انتظارات فراتر رفتند و قدرتهای منطقه را متعجب کردند. دوم، آنها سیاستهای خارجی بهوضوح متفاوتی را در قبال یکدیگر و نیز دو «غول» بسیار نزدیک به خودشان یعنی عربستان سعودی و ایران اعمال کردند. هیچیک از این تحولات بهراحتی با تئوری مرسوم روابط بینالملل و مطالعات دولت کوچک[2] که انتظار دارند موجودیتهای نسبتاً کوچک سیاستهای خارجی مشابه و حداقلی را اعمال کنند، قابلتوضیح نیست.
[1]. بازۀ زمانی درنظرگرفتهشده ۲۰۱۱-۲۰۱۵ است.
[2]. کشورهای کوچک در اینجا از نظر قلمرو، جمعیت، ظرفیتهای اقتصادی و نظامی مفهومسازی شدهاند.
Reviews
There are no reviews yet.