عنوان: ایران، دشمنی که باید بشناسیم
مولف: رابرت بائر
ترجمه: سیّد حسین سهرابی
پدیدآورنده: اندیشکدۀ روابط بینالملل
نوبت چاپ: اول/ 1402
تلفن مرکز پخش: 09125645463
قیمت: 200 هزار تومان
قطع: وزیری
تعداد صفحات: 179
اندیشکده روابط بین الملل: کتاب حاضر نوشته یکی از مأموران سابق سازمان سیا آمریکا است و بدیهی است قلم وی بر اساس دیدگاه رشد یافته او در جهان لیبرال و سکولار غرب به حرکت درآمده و درکش از فرهنگ ایرانی، اسلامی و انقلابی ما مبنی بر تلقی، شناخت و تحلیل شخصی او است. اما واقعیت این است که در جهان امروز افکار مردم در بند امپراتوری رسانه ها است و چیزی را میبینند و میپذیرند که سلاطین آن امپراتوری میخواهند. بدیهی است با تلاش گسترده دشمنان انقلاب اسلامی، ایران در چشم جهانیان، آنطور که هست نشان داده نشده است. اینکه آن دیدگاه مورد پسند ما هست یا خیر، بحث دیگری است اما برای برنامهریزی صحیح، علمی و واقعگرایانه، باید نظرات دیگران درباره خودمان را بدانیم تا بتوانیم با شناخت بیشتر دیدگاههای متعدد موافق و مخالف، گامهای بعدی ایران در مسیر پیشرفت را، محکم و متقن برداریم.
پیشگفتار نویسنده:
اولین باری که از ایران دیدن کردم، اکتبر 1978 بود. تنها چند ماه پیش از آنکه ]آیت الله[ خمینی از تبعید بازگردد و قدرت را به دست گیرد. 24 ساله بودم؛ در راه نخستین مأموریت خود در سازمان سیا[1] به مقصد هندوستان و درباره خاورمیانه فقط چند تصویر مبهم در ذهن داشتم.
راننده تاکسی که آن شب مرا از فرودگاه به تهران برد، اولین درس را به من آموخت؛ “ایرانی ها رانندگی بلد نیستند”. در طول مسیر او بین گشت های ارتشی بالا و پایین می پرید؛ مطمئنم که تلاش می کرد من را عصبی کند؛ آیا رانندگی درون پیاده رو برای عبور از ترافیک قانونی بود؟ اقامت یک هفتهای من در تهران کمک چندانی برای درک آن نکرد. من آنجا را ترک کردم بدون حتی کوچکترین تصوری از اینکه ]آیت الله[ خمینی زمانی که همه چیز را در دست بگیرد با این آشتفگی چه خواهد کرد.
کمتر از چهار سال پس از آن، ایران در حال جنگ با ایالات متحده بود. تهران اعلام نمیکرد و از طرف واشنگتن نادیده گرفته میشد. در گیرودار جنگ سرد[2]، چه کسی برای آن تهران غیرعادی و آن روحانیون وقت داشت؟
من در خط مقدم آن جنگ مخفی یا شاید آشکار، خدمت کردم. در آوریل 1983، که سفارت آمریکا در بیروت منفجر شد، تعدادی از همکارانم را دست دادم؛ مثل خیلی ها، باور داشتم که انقلاب ایران در خون خودش غرق خواهد شد و این شور انقلابی مانند دیگر خیزش ها در اسلام، از بین خواهد رفت. این را همه در طی جنگ ایران و عراق قطعی می دیدند؛ اما حکومت ]آیت الله[ خمینی جان سالم به در برد و درس دیگری را ارائه داد که من پیش از آنکه روی ایران متمرکز شوم، نیاز داشتم آن را یاد بگیرم.
جنگ ایران و عراق پایان یافت اما نه تنها ایران همچنان درگیر جنگ بود بلکه هوشمندتر هم شده بود. ایران و نماینده او در لبنان، حزب الله، فهمیده بودند که با کنار گذاشتن نبردهای معمولی و استفاده از ساختار نوینی در جنگ های چریکی می توانند همواره پیروز شوند. بمبهای کنار جادهای، موشک های پیشرفته هدایت شونده و نقطه زن، بمب های هوشمند پرقدرت و بمبگذاری های انتحاری؛ این ها همان سلاح ها و روش هایی است که اکنون ما را در افغانستان و عراق به بن بست رسانده. در طول این مدت، به اندازه زیادی میل ایران به برقراری یک هژمونی در منطقه افزایش پیدا کرده و باور دارد به حدی قدرتمند است که می تواند آمریکا را در تسلط بر خلیج فارس به چالش بکشد؛ نه فقط تسلط آمریکا بر عراق، بلکه تسلط بر خلیجی که 55 درصد نفت جهان در آن قرار گرفته است.
این جنگی نیست که آمریکا برای آن برنامه ریزی کرده باشد. ایرانیان هنوز با تمام قدرت نجنگیدهاند اما نیمی از نبردها را پیروز شدهاند. باید زودتر راز معمای آن ها را بفهمیم؛ “آن ها چه کسانی هستند؟ آن ها چه می خواهند؟ چگونه می خواهند هم بر ما مسلط شوند و هم با ما کنار بیایند؟”. باید هرچه زودتر بفهمیم که چگونه باید با ابرقدرت جدید، ایران، کنار بیائیم.
26 سال پس از اولین حضور من در ایران، من دوباره به تهران سفر کردم. به همراه شبکه تلویزیونی 4 بریتانیا و یک شرکت ایرلندی، مستندسازی می کردم. در آوریل 2005، در جشن سالروز آزادسازی خرمشهر که نزدیک مرقد ]آیت الله[ خمینی در نزدیکی تهران برگزار شده بود، شرکت کردم. بعد از مراسم، خارج از جشن، به رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران رسیدم. از او پرسیدم شهادت برای نیروهای ایرانی چقدر اهمیت دارد؟ او از اینکه توسط یک آمریکایی مورد پرسش قرار گرفته بود تعجب کرد، مخصوصاً در محلی که خارجی ها به ندرت از آن بازدید می کنند؛ اما به هرحال او پاسخ داد:
“شهادت در همه ادیان وجود دارد؛ حتی در ایرلند هم شهدا هستند. هرکس برای صلح، وحدت و حقوق بشر زندگی کند و بجنگد، مانند شهدا است و اگر در این راه خون او ریخته شود، به او شهید میگویند. در اسلام شهادت پاداش جنگجویان در راه خدا است و هرکس با انگیزه پاک و آگاهانه جان خودش را فدا کند، فرشتگان از او استقبال خواهند کرد و او را به بهشت می برند.”
همان تبلیغات مذهبی که ما سالها تحت سلطه آن ها بودیم. از او پرسیدم: اما این در دنیای حقیقی برای آمریکا چه معنایی باید داشته باشد؟ او گفت:
” آمریکا احتمالاً تا کنون متوجه شده است که روز به روز باید با دقت بیشتری به حرف های ما گوش دهد. آن ها باید بدانند که هیچ ارتشی نمی تواند مقابل راه شهادت ایستادگی کند. انقلاب اسلامی اکنون به نقطهای رسیده است که به سلاح های مدرن دست یافته و تجربه برنامهریزی و عملی کردن استراتژی های خود را دارد. آمریکا باید بداند که اگر امروز به ایران حمله کند، جایگاه و قدرت خودش را از دست خواهد داد.”
من اکنون ایران را به اندازهای می شناختم که بدانم رئیس ستاد کل نیروی های مسلح آن در چه موقعیتی قرار دارد. ایران باور دارد که در مقابل آمریکا است؛ یک قدرت نظامی دولتی که توان خنثی کردن قدرت آمریکا را در خلیج [فارس] دارد. ایران معتقد است با شکل جدیدی از نبرد که در لبنان ایجاد کرده، می تواند در مقابل این ارتش که سبک نبردی معمولی و مرسوم دارد، بجنگد. همچنین بر این باور است که اکنون یک قدرت جهانی است؛ زیرا موشک های پیشرفتهاش در امتداد خلیح فارس قرار دارند و می توانند صادرات نفت از خلیج [فارس] را در عرض چند دقیقه متوقف کنند. در حقیقت پیام رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران این بود که: “بازی عوض شده!”
زمانی که آمریکایی ها درباره ایران فکر میکنند، چه تصاویری در ذهنشان نقش می بندد؟ تصاویر ]آیت الله[ خمینی با یک عمامه سیاه؟ یا پسران جوان ایرانی که در میادین مین عراقی می دویدند و فریاد میزدند: “الله اکبر”؟ یا کارکنان سفارت آمریکا در سال 1979 با چشم ها و دست های بسته؟ یادآوری دو تصویر آخر تقریباً غیرممکن است و احمدی نژاد، رئیس جمهور آخرالزمانی و ضد هولوکاست ایران نیز به تغییر تصویر ذهنی ما کمکی نکرده است.
ما خود را متقاعد کردهایم که ایران یک انحراف تاریخی است؛ یک بازگشت به قرون وسطی که به شکلی غیرمنطقی از غرب نفرت دارد. در این میان ما تنها به این فرضیه کودکانه اکتفا کردهایم که روزی حکومت ایران ناگزیر، زیر بار قرن بیست و یکم فرو خواهد ریخت و ما تنها کاری که باید انجام دهیم اطمینان از عدم دستیابی آن ها به بمب هستهای و همچنین توقف موشک باران اسرائیل توسط سازمان سیاسی و نظامی شیعیان لبنان، حزب الله، است.
ایران جامعهای محفوظ، غیرقابل نفوذ و دشمنی با فاصله مکانی زیاد از آمریکا است. اینکه چگونه ایالات متحده از روند رشد و تکامل ایران در طول سی سال گذشته غافل شده است، تعجب آور نیست؛ چگونه مدرن شده، رشد کرده و هیجانات انقلابی را کنار گذاشته است؟ ایران همچنان سوار بر موجی از اسلامگرایی است که آخرین بقایای یک خاورمیانه سکولار[3] را از بین می برد اما همواره یک بازیگر منطقی است که منافع ملی خود را روشمند و حساب شده دنبال میکند.
اگر روکش اسلام را بخراشید، آنچه در یک ایرانی می یابید، ناسیونالیسمی قدیمی است؛ یک سرپیچی ذاتی و همیشگی از استعمار. به خراشیدن ادامه دهید و آنچه در اعماق روح ایران پیدا خواهید کرد، مزه جدیدی از امپراتوری است که در جامعه ایران، حتی در بین ایرانیان سکولار، نیز وجود دارد. اما ایران یک امپراتوری روم جدید نیست که قصد تسخیر با خشونت، انتشار فرهنگی، سلطهگری و تغییر مذهب را داشته باشد. آنچه ایران را به سمت امپراتوری پیش میبرد چیز دیگری است؛ آن را استحقاق، سرنوشت یا حتی یک حق وجودی بنامید. درک این مطلب که ایران امروز اعتقادی تزلزل ناپذیر به حق امپراتوری خود دارد، بسیار حیاتی است.
درک این موضوع که ایران در چه مرحلهای، چه بجا و چه نابجا، به چنین اعتماد به نفسی رسیده که می تواند غرب را شکست دهد، زیاد دشوار نیست. بین سال های 1982 تا 2000، حزب الله برای نخستین بار پس از سال 1948 که کشور اسرائیل تشکیل شده بود، توانست ارتش آن را در میدان نبرد لبنان شکست دهد؛ اسرائیل اعلام کرد که در این نبرد شکست نظامی نخورده است بلکه آن ها دیگر تمایلی برای جنگیدن نداشتند. اما در جنگ 34 روزه سال 2006، ارتش اسرائیل واقعاً شکست خورد و با تلفاتی سنگین و بدون دستیابی به هیچ هدفی در خاک لبنان، عقب نشینی کرد.
ستاره ایران در حال طلوع کردن است و اکنون با وجود یک دولت شیعه و هم پیمان در بغداد، با سرعت بیشتری رشد خواهد کرد. از سوی دیگر نظامِ تاریخیِ مذهب سنی (پایه و اساس منافع آمریکا در خاورمیانه) در حال فروپاشی است. پاکستان و عربستان سعودی تا چه زمانی میتوانند مقاومت کنند؟ برای اولین بار در تاریخ اسلام دیگر تسلط شیعیان بر مکه غیرقابل تصور نیست. امپراتوری ایرانیان محدود به خاورمیانه نیست. آیا با وجود همه اینها، ]آیت الله[ خمینی درست میگفت که ایران در نهایت، آمریکا، شیطان بزرگ، را شکست خواهد داد؟
موضوع این کتاب مشخص کردن حرکت امپراتوری ایران است. نقطه دید ما از پیرامون به موضوع است؛ جایی که همواره، امپراتوری ها را بهتر می توان بررسی کرد و شخصیت آن ها را به بهترین شکل درک کرد. با بررسی اسپانیا یا گال[4] بهتر می توان شخصیت امپراتوری روم را درک کرد تا اینکه مرکز شهر رم را بررسی کنیم. بر همین اساس به جای تهران با بررسی کردن لبنان، عراق و افغانستان، نقشه امپراتوری ایران را بهتر درک خواهیم کرد.
تماشای ایران در سی سال گذشته برای من مانند یک سفر طولانی بود. من آنقدر خوش شانس بودهام که در حوالی آنچه که درباره آن نوشتهام، زندگی کردهام؛ من شاهد تغییر اندک اندک ایران از یک آشفتگی محض به یک قدرت دولتی بودهام. من دیدم که ایران به یک قدرت نظامی متعارف تر تبدیل می شد؛ قدرتی که شاید نتواند ایالات متحده را در یک نبرد سنتی شکست دهد اما می تواند که با یک حضور طولانی مدت در خاورمیانه، آمریکا را تضعیف کند. آنچه بدیهی است و ما را به این نتیجه می رساند این است که: ایران قدرتمندترین و با ثبات ترین کشور خاورمیانه است؛ کشوری که ایالات متحده یا باید با آن وارد یک جنگ سی ساله دیگر شود و یا با آن کنار بیاد.
اینکه ایران چگونه به اینجا رسید، از اینجا به کجا خواهد رفت و ایالات متحده در این مورد باید چه اقداماتی انجام دهد، مطالبی است که این کتاب به آن ها پرداخته شده است. “شیطانی که ما می شناسیم” کتابی است برای مطالعه تحولات ایران.
[2]. Cold War، دوره ای از تنش ها میان شوروی و آمریکا که هیچگاه درگیری نظامی مستقیمی نداشتند اما منجر به جنگ های نیابتی در کشورهای هم پیمان آن دو شد.
[3]. Secularism، جدایی نهادهای حکومتی و دولتمردان از نهادهای دینی و روحانیون؛ جدایی دین از سیاست
[4]. Gaul، گُل یا گال منطقه ای در غرب اروپا که شامل فرانسه، بلژیک، غرب سوئیس و بخش هایی از هلند و آلمان امروزی است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.