اندیشکده روابط بین الملل: ولادیمیر پوتین میگوید مردی مذهبی و یکی از بزرگترین حامیان کلیسای ارتدوکس روسیه میباشد. پس اگر چنین است، قاعدتا باید هر شب وی به بستر رود و پس از دعا، از پروردگار بپرسد: «ای خدا، چرا در اوکراین کوه نیافریدی؟».
حجت حکیمی
اندیشکده روابط بین الملل: ولادیمیر پوتین میگوید مردی مذهبی و یکی از بزرگترین حامیان کلیسای ارتدوکس روسیه میباشد. پس اگر چنین است، قاعدتا باید هر شب وی به بستر رود و پس از دعا، از پروردگار بپرسد: «ای خدا، چرا در اوکراین کوه نیافریدی؟».
اگر خداوند در اوکراین کوه میآفرید، دیگر آن سرزمین هموار و مسطحی که به دشت اروپای شمالی معروف است وجود نداشت که شرایط را برای حملات علیه روسیه مساعد کند. حال تقدیر چنین بوده است و در این شرایط پوتین راه دیگری ندارد؛ جز اینکه باید بکوشد دست کم سرزمین مسطح و هموار مناطق غرب روسیه را تحت کنترل خود داشته باشد. بنابراین محیط طبیعی[جغرافیا] رهبران را اسیر خود میکند. این موضوع درباره امپراتوری آتن، ایرانیان و بابلی ها و اسلافشان صدق میکند.
ولادیمیر[پوتین] وقتی در اندیشه خداوند و کوهها نیست، به پیتزا فکر میکند. به خصوص به شکل یک برش پیتزا؛ یک قاچ. قسمت باریک انتهای این برش، لهستان است. از نظر روسها این موقعیت(جلگه اروپای شمالی که از فرانسه تا کوه های اورال ادامه دارد) شمشیر دو لبهی است. لهستان دالان باریکی است که روسیه در صورت تهدید میتواند سربازانش را بدانجا گسیل کند و مانع پیشروی دشمن شود. شاید فکر کنید به خاطر وسعت سرزمینی و جغرافیای خشنی که روسها دارند، هیچ کس قصد اشغال آن را نداشته باشد؛ چیزی که باید از حمله ناپلئون در 1812 و هیتلر در سال 1941 درس و تجربه آموخت. اما حاکمان روسیه چنین نمیاندیشند و برای دیدگاه خود دلیلی موجه دارند: طی 500 سال اخیر روسیه بارها از سوی غرب مورد هجوم قرار گرفته است؛ در 1605 توسط لهستانیها، 1708 سوئدی ها به سرفرماندهی کارل دوازدهم، 1812 ناپلئون فرانسوی، 1914 و 1941 توسط آلمانها(دوجنگ جهانی).
ولادیمیر پوتین دل خوشی از آخرین رییس جمهور اتحاد شوروی، میخائیل گورباچف ندارد. او گورباچف را بدلیل تضعیف امنیت روسیه مورد نکوهش قرار میدهد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1990 را «فاجعه بزرگ ژئوپولیتیکی قرن» می داند. از آن پس[درون پاشی شوروی] روسیه وارث اصلی شوروی سابق، هر روز شاهد نزدیک شدن مداوم و تدریجی ناتو به مرزهای خود است. ناتو کشورهایی را به عضویت پذیرفته که پوتین مدعی است قرار نبوده به ناتو بپیوندند: جهموری چک، مجارستان، لهستان در 1999، بلغارستان، استونی، لتونی و لیتوانی، رومانی، اسلواکی در 2004 و آلبانی در 2009. روسها گلایه مندند که ناتو/آمریکا به ملاحضات آنان بیتوجه و منافع امنیتیشان را نادیده گرفتند. در مقابل، ناتو چنین میگوید: «چنین تضمینی را به روسها ندادیم». روسیه همانند قدرتهای بزرگ، به فکر 100 سال آینده است و میداند که ممکن است تا آن موقع هر اتفاقی بیافتد. یک قرن پیش چه کسی فکر میکرد امروز آمریکا بتواند نیروهای نظامی خود را در لهستان و جمهوریهای بالتیک؛ در چند صد کیلومتری مسکو پیاده و مستقر کند؟ بنابراین این موضوع فکر حاکمان روسیه را به خود مشغول کرده است.
اگر به تاریخ در دراز مدت نگاه کنیم، کاری که دیپلماتها و استراتژیستها چنین میکنند؛ خواهیم دید که بسیاری از کشورهای اروپای شرقی من جمله اوکراین بخشی از خاک اتحاد جماهیر شوروی بودند. اگر امروز این کشورهای سابق پیمان ورشو را از هم تفکیک نماییم؛ متوجه میشویم که برخی از این کشورها مثل جمهوری آذربایجان موضعی بیطرفانه دارد و برخی دیگر چون بلاروس و ارمنستان طرفدار روسیه هستند، اما اوکراین را باید همچون لهستان، لتونی، لیتوانی،استونی، جمهوری چک، رومانی، بلغارستان، مجارستان، آلبانی و اسلواکی که همه عضو ناتو یا اتحادیه اروپا هستند، جز کشورهای طرفدار غرب دانست. این کشورها بیشترین رنج را از استبداد شوروی بردند. اوکراین مایل به پیوستن به هر دو سازمان(ناتو و اتحادیه اروپا است) است. اما عضویت اوکراین آتش جنگی/بحرانی را شعله ور کرده که خاموش نمودن آن به این سادگی ممکن نیست.
تا زمانی که در کِیف(پایتخت اوکراین) دولتی طرفدار روسیه حاکم بود، روسها مطمئن بودند که ناحیه حائل شان پابرجاست و از جلگه اروپای شمالی حفاظت میشود. اما حال اوکراینی که طرفدار غرب و مایل به پیوستن به هر دو ائتلاف غربی است چه؟ اگر اوکراین روزی میزبان یک پایگاه زمینی و دریایی و یا هوایی ناتو شود چه؟ لذا این مسئله امری غیر قابل تحمل برای نخبگان سیاسی و نظامی روسیه خواهد بود. ویکتور یانوکوویچ، رییس جمهور پیشین اوکراین تلاش می نمود تا هر دو طرف غرب و روسیه را بازی دهد و راضی نگه دارد. وی با غرب لاس میزد ولی از آن سو به مسکو اعلام وفاداری میکرد. بنابراین ولادیمیر پوتین با او کنار میآمد، اما امروز این نقش را زلنسکی، رییس جمهور فعلی اوکراین علیرغم داشتن حرفه/شغل بازیگری نتوانسته است به خوبی بازی کند. استراتژیستهای روسیه عضویت در اتحادیه اروپا را به منزله زین کردن اسب برای عضویت در ناتو میدانند و عضویت اوکراین در ناتو برای روسیه خط قرمز است.
زمانی سرنوشت اوکراین رقم خورد که اعلام و تمایل به عضویت در اتحادیه اروپا را مطرح کرد. لذا پوتین گزینههای چندانی در دست نداشت و ناگریز کریمه را به خاک روسیه ضمیمه کرد. جبر جغرافیایی و خیزش تدریجی و آرام ناتو بسوی شرق باعث چنین حرکتی از سوی روسیه شد. همانطوری که ولادیمیر پوتین طی سخنرانی درباره الحاق کریمه اشاره میکند:«روسیه خود را در وضعیتی یافت که نمیتوانست عقب بنشیند، اگر فنری را تا حد ممکن فشار دهید، از جا خواهد پرید و باید همیشه این نکته را به خاطر بسپارید».
آیا دیپلماتهای غربی اصل اول دیپلماسی را نمی دانستند: هر قدرتی احساس کند که موجودیت اش در خطر است به زور متوسل میشود. پس اگر می دانستند، در آن صورت الحاق کریمه بهایی بود پرداختند تا اوکراین را به سوی اروپای نوین و حوزه نفوذ غرب بکشانند. آمریکا و اروپائیان مشتاق ورود اوکراین به جهان دموکراتیک بودند تا به آن خوشآمد گویند. اما از این واقعیت غافل بودند که هنوز هم در سده بیست و یکم ژئوپولیتیک وجود دارد. الحاق کریمه نشان داد روسیه آماده است آنچه که خود منطقه خارج نزدیک می نامد، از منافع خود با چنگ و دندان دفاع کند. البته در مسئله الحاق کریمه پوتین دست به قماری منطقی زده بود؛ چون می دانست قدرتهای خارجی دخالت نخواهند کرد و الحاق کریمه شدنی است. اما با وجود این، کار ولادیمیر پوتین با اوکراین تمام نشده بود.
روسها در جنگ 2008 گرجستان هشداری به ناتو دادند که نزدیک نشود، اما پیام روسیه در تابستان 2014(الحاق کریمه) به ناتو این بود:«دیگر بیش از این پیش روی نکن». بنابراین پوتین علایمی را به ناتو و اربابان سیاسی آن می فرستد که اگر درک کنند. در سال 2016 نیز علایمی فرستاد؛ اینکه در سند استراتژی کلی نظامی روسیه برای نخستین بار از آمریکا به عنوان تهدید خارجی یاد شده است. حال امروزه، دوباره میبینیم که ولادیمیر پوتین به اوکراین لشگرکشی کرده است. بسیاری تصمیم مسکو را احمقانه می پندارند، در حالی که باید اظهار کرد این حرکت روسها حرکتی ساده و احمقانه و از روی دیوانگی یک دیکتاتور نیست. ساده لوحانه است اگر باور کنیم که فرد تنها بدلیل اختلالات شخصیتی و هوا و هوس به کشورهای همسایه یورش برد. رسواسازی فرد شرور آسان است، اما هیچ چیز دشوارتر از درک رفتار وی نیست. حال چرا مسکو رفتار تهاجمی علیه کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق گرفته است؟ ریشه این رفتار تهاجمی چیست؟ آیا روسیه بدنبال بازگرداندن اوکراین است؟ نگارنده بدنبال چرایی عمل ولادیمیر پوتین، رییس جمهور فدارسیون روسیه در قبال اوکراین است. درک رفتار پوتین در دو عامل خلاصه میشود: نخست، تاریخ روسیه و دوم ژئوپولیتیک این کشور پهناور.
جنگ وسیلهای برای رسیدن به یک هدف سیاسی است. برای روسها، این هدف متقاعد کردن کِیف به تسلیم شدن در برابر اراده مسکو است. مسکو تمایل دارد، ساختار سیاسی دولت اوکراین را به حکومت فدرالی تغییر دهد. ولادیمیر پوتین در این رابطه مینویسد: «فقط کافی است به اتریش و آلمان یا ایالاتمتحده و کانادا نگاهی بیندازید که چطور در کنار یکدیگر زندگی میکنند. ازنظر ترکیب قومیتی، فرهنگی و زبان مشترک، به یکدیگر نزدیک هستند اما درعینحال، منافع و سیاست خارجی خود را دنبال میکنند و کشوری مستقل باقی میمانند. همه این تفاوتها آنها را از نزدیکترین همگرایی یا روابط متحدانه بازنمیدارد.آنها مرزهای بسیار مشروط و شفافی دارند و شهروندان هنگام عبور از این مرزها، احساس میکنند در خانه خود هستند. آنها خانواده تشکیل میدهند، تحصیل میکنند، کار و تجارت میکنند. اتفاقاً میلیونها نفر از متولدین اوکراین که اکنون در روسیه زندگی میکنند، به همین ترتیب زندگی میکنند. ما نیز همان اوکراینیها را بهعنوان مردم نزدیک خود میبینیم.»
با فدرالیزه کردن اوکراین، مرزهای سیاسی این کشور با قربانی کردن تمامیت ارضی حفظ خواهند شد. با نصب نظام فدرالی، هر منطقه از کشور اختیار تام پیدا میکند که فرهنگ، اقتصاد و پیمانهای خارجی باهمسایگانش را خودش تعیین کند. در این صورت هیچچیزی برای دولت مرکزی باقی نمیماند تا بر آن حکومت نماید. حال با تجزیه شدن اوکراین، مسکو میتواند با مناطق خودکامه کوچکتر بازی کند تا منافع سیاسی کیف را محدود نماید. این همان قانون شماره یک روابط بینالملل است؛ تفرقه بینداز و حکومت کن.
پس از پایان جنگ سرد، ما شاهد پیشروی تدریجی و آرام ناتو به سوی مرزهای روسیه بودیم؛ البته در اوایل، در پی موجهای توسعه ناتو به شرق روسیه توانان مقابله به مثل را نداشت. حال روسیه دوباره احیاء شده است و درصدد واکنش به این خیزش ناتو است و در نتیجه رفتار تهاجمی در پیش گرفته است. زیرا نگران رسیدن ناتو به مرزهای خود و هم مرز شدن با آن میباشد. این نگرانی مسکو در برابر قدرتهای متخاصم، تنها زمانی رفع میشد که بارهای اضافی جغرافیاییاش را به بیرون هل دهد و مرزهایش را به کوهها، رودها و یا دریاها برساند تا قلعه دفاعی طبیعی در برابر تهاجم احتمالی قدرتهای خارجی ایجاد گردد.
در پی فروپاشی شوروی؛ از دست دادن مرزهای غربی، برای مسکو هم از منظر اقتصادی و از منظر سیاسی بسیار گران تمام شد. روسیه مجبور است مرز عظیمی را با یکی از پیچیدهترین، پیشرفتهترین و بزرگترین قدرتهای نظامی جهان به اشتراک بگذارد و هزینه زیادی را نیز بپردازد. بنابراین مسکو برای به حداقل رساندن تهدیدات غربی، باید جاپایش را دریای بالتیک و کوههای کارپات محکم کند. بااینکه کوههای کارپات غیرقابل نفوذ نیستند، اما در مقابل زمینهای هموار و مسطح، برتری بسیار بالاتری را ارائه میدهند.
روسیه تا جایی که امکان دارد در مرزهای غربی خود پیشروی خواهد کرد. با این پیشروی مسکو به دنبال برقراری وضعیتی برابر با ناتو/آمریکاست. در درک و فهم آسان این موضوع، ما اروپا را صحفه شطرنج بزرگی تصور میکنیم که هر دو شطرنجباز تمام تلاش خود را میکنند تا موقعیت خود را با قراردادن استراتژیک مهرههایشان تقویت کنند. هر چه بیشتر ناتو به سوی شرق اروپا پیش رود، گزینههای راهبردیاش بیشتر میشود و احتمال خطای روسها بالاتر می رود. لذا در این شرایط محافظت از غرب روسیه کاری بس دشوار است.
بازپس گیری کشورهای استقلال یافته شوروی سابق هدف نهایی روسیه است که ولادیمیر پوتین با حمایت و پشتیبانی گروههای جدایی طلب آن کشورها تلاش میکند همسایه غربی (ناتو) خود را در موقعیت یخ زده و نامناسب قرار دهد تا مجبور شوند نفوذ روسیه را بپذیرنند. البته دود این استراتژی بیشتر به چشم خود مسکو رفته است تا ناتو و آمریکا. اگر به موضوع کمی عمیق تر نگاه کنیم به این مسئله پی خواهیم برد؛ رفتار تهاجمی امروز مسکو به ویژه در اوکراین حاصل تفکرات یک ظالم، جاه طلب و دیوانه و دیکتاتور(آنگونه که رسانهای غربی اشاره دارند) نیست، بلکه همه این اتفاقات با برنامه و منطق فراوان تبیین شده است. ریشه همه این رفتارها در یک عامل ختم میشود؛ آن عامل امنیت ملی است. یک حکومت در نظام آنارشیک بین المللی که همه بازیگران آن در پی کسب منفعت بیشتر هستند و تنها اهداف خود را با اصل خودیاری پیش میبرنند، همیشه امنیت خود را بالاتر از همه نیازهای دیگر در اولویت قرار میدهد و تا زمانی که به امنیت مطلق دست نیابد، ولکن ماجرا نخواهد بود و آن زمان هنگامی است که تبدیل به ابرقدرت شود.
بدون مرزهای شوروی سابق، پوتین در برابر تهدیدات غرب و ناتو و پیشروی آن به سوی شرق؛ احساس برهنگی و ترس میکند. از آن سو(در جنوب) قدرتهای منطقهای چون ایران و چین به شکلی فعال در پی افزایش نفوذ خود در قفقاز و آسیای مرکزی هستند. در این شرایط مسکو؛ خرسی است که در گوشه رینگ گیرافتاده و تنها یک راه دارد؛ آن راه، چرخیدن؛ ایستادن و نبرد برای بازپسگیری جغرافیای اتحاد جماهیر شوروی.
این تحولات باعث میشود که ایوان مخوف؛ اولین تزار بر روی صحنه آید. وی مفهوم دفاع از طریق حمله را مطرح کرده است که تاریخ شکلگیری روسیه وامدار این شخصیت بیرحم و دور اندیش بوده است. منظور مخوف این است؛ نخست جای پای خود را محکم کن، سپس راهی کشور گشایی شو. نقشه ایوان مخوف، امروز همان نقشهای است که در روی میز پوتین قرار دارد. سخن کوتاه، شناخت جغرافیای یک کشور درک سیاست خارجی آن را مثل آب خوردن خواهد کرد. اما امروز گرگ[پوتین] سعی در جداکردن گوسفندان[کشورهای استقلال یافته شوروی سابق] از گله[ دو ائتلاف ناتو و اتحادیه اروپا] را دارد تا راحتتر بتواند آنها را شکار کند.