علیرضا حسینی یزدی، دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات رژیم صهیونیستی دانشگاه تهران
اندیشکده روابط بین الملل: با حمله آمریکا به افغانستان درسال 2001 و سقوط حکومت طالبان ، روند نوینی از دولت _ ملت سازی در این کشور آغاز شد . این روند با چالش ها و موانعی روبه رو شد که موجب ناکامی و خروج نیروی های ایالت متحده آمریکا از افغانستان و تسلط مجددا طالبان گردید. اکنون سوال این است چرا فرایند دولت – ملت سازی در این کشور شکست خورده است آیا با توجه به ساختار موزاییکی و نامتناجس قومی این کشور به تمام اقوام افغان این اجازه را نمی دهد که به طور اصولی و صحیح در درون قلمرو حکومت قرار بگیرند و هریک از این اقوام سعی دارند تا در ساختار سیاسی این کشور جای برای خود باز بکنند.
با بررسی معادلات قومی ، قبیله ای و مذهبی در این سرزمین می توان فهمید افغانستان از جمله کشور هایی است که قومیت های مختلفی را در خود جای داده است ، بطوری که این تنوع قومی و نژادی منجر به شکل گیری تحولات سیاسی این کشور شده است . منازعات قومی و نژادی افغان ها در طول تاریخ همواره تمام تلاش دولت های افغان از 1748 تاکنون را برای حیات بخشیدن به یک حکومت مرکزی کارآمد و مقتدر با شکست مواجه نموده است . هویت چند پارگی افغانها که مبتنی بر عنصر قومیت میباشد، همواره معضلی برای حکام و سیاستمداران این کشور در طول تاریخ برای تشکیل یک دولت مدرن و احیای یک اقتدار داخلی کارآمد است.
هنگامی که ساختار اجتماعی یک کشور براساس و پایه قومیت شکل بگیرد، دیگر جایی برای سازش، مصالحه ، گفتگو و مذاکره باقی نمیگذارد. بنابراین انتظاری جز این نمیتوان داشت هیچ زمانی در افغانستان خاستگاه قدرت مرکز نبوده بلکه قدرت واقتدار تمرکز در جامعه از اقوام و قبایل سرچشمه میگیرد. حکومت های مرکزی درطول تاریخ این سرزمین مادام در برابر جامعه، ضعیف بودهاند و اقتدار آنها همراه با بحران و چالش بوده است رؤسای قبایل ریش سفیدان و جنگ سالاران همواره برای خود مرجعیت و اقتدار قائل بودهاند و از همین رو حاکمیت مرکزی را پذیرا نبودهاند . در طی دهه های گذشته توسط برخی از حکام و سیاستمداران افغان برای شکل دهی به هویت ملی و درهم شکستن هویتهای متکثر قبیلهای در این کشور تلاش های زیادی صورت گرفته است ، ولی به دلیل ضعف دولت های مرکزی و مقاومت ساختارهای قومی و عدم تغییر دگرگونی در باورها و ارزش ها با شکست مواجه شده است.
بنابراین در مجموع به نظر میرسد افغان ها در طول تاریخ طولانی خود همیشه به صورت جماعتی عمل کردهاند و سیاست در افغانستان از طریق یک سیستم از شبکه های قومی– فرقهای عمل کرده و به همین دلیل حکومتها قادر به استقرار نهاد های بورکراتیک، تشکیلات نظامی و امنیتی کارآمد در این کشور نیستند. در جوامع قومی و قبیلهای به لحاظ وجود مراکز متعدد قدرت اصولاً شکل گیری دولت سخت و مشکل است ، این در واقع همان شرایط امروزی واقعیت حاکم بر افغانستان است . لذا وجود هویت های چندگانه و متکثر که به معنای فقدان هویت ملی است نماد سیاسی یعنی حاکمیت و حکومت را مورد قبول نمی دانند، حکومت نیز قادر به ایجاد و تامین امنیت نخواهد بود و حاکمیت نیز همیشه مورد اعتراض بوده است ، لذا آنچه که در این کشور آشکار است بحران هویت است ، بحرانی که کاملا سیاسی بوده و ریشه تاریخی و قدمت طولانی دارد.
بنابراین تنها زمانی مشروعیت قدرت مرکزی و امنیت در افغانستان به دست میآید که
اولاً: افغان ها به علت وجود گروههای قومی متفاوت و متعارض با یکدیگر باید برچالش قومیتی فائق آمده و در راستای دولت – ملت سازی قرار بگیرند تا بحث قدرت مشروع در این کشور به آسانی حل خواهد شد.
ثانیاً: عناصر سازنده مبانی ایدئولوژیک حاکم بر جامعه یعنی قومیت و روابط خویشاوندی نباید به صورت مستقیم با چالش مواجه شود و حکومت مرکزی در ابتدا بتواند یکپارچگی را پدید آورد و سپس آرامآرام جامعه را پذیرای ارزشها و نهاد های مدرن کند .
ثالثاً: هویت قومی به مردم این کشور اجازه بدهد که به تغییر و دگرگونی در شیوة زندگی و ارزش ها تن در دهند و مردم افغانستان نیز باید دریابند که برای دست یابی به حکومتی مقتدر و کارآمد به همسان سازی با شرایط دگرگون شده در سطح بینالملل نیاز دارند.