روایتی از قتل های سیاسی در دوران پهلوی اول/2 رفیق‌کُشی به سبک رضاخان

دیکتاتوران، پایه‌گذاران رژیم خود را در اولین فرصت ممکن از میان برمی‌دارند تا در ادامه حکومت، خود را مدیون کسی نبینند. این سخن نه یک ادعا بلکه گواهی معتبر تاریخ است. برخورد رضاشاه با چهره­‌هایی همچون نصرت‌الدوله فیروز، داور، سردار اسعد و تیمورتاش که اصلی‌ترین یاران او در رسیدن به سلطنت بودند را در این راستا می‌توان مورد توجه قرار داد.
محسن شفیعی
چرخش استبداد و تن سپردن به قدرت مطلقه لویاتانیِ رضاخان پهلوی، برای گذر از آشوبِ برآمده از زوال قاجاریه اتفاق افتاد. نخبگان قدرت در شرایطی که کشور دچار آشفتگیِ بسیار شدیدی شده بود، از ظهور منجیِ از بین برنده بی‌ثباتی‌ها استقبال می­کردند. این خواست، برآمده از فرهنگ سیاسی خاصی است که مطالعه آن، مسائل مرتبط با چرخش­های ناگهانی نخبگی به سمت آزادی‌خواهی هرج‌ومرج آمیز و دیکتاتورپرستی مقطعی را باز می‌نمایاند.
فرهنگی که مبین این نکته است که تشکیل سلسله پهلوی مدیون تلاش گروهی از کارگزاران زیرکی بود که توانستند با مدیریت کردن شرایط بحرانی ایران و کمک گرفتن از حمایت‌های خارجی، زمینه‌های سقوط قاجاریه و استقرار حکومت پهلوی را فراهم سازند. عبدالحسین سردار معظم خراسانی معروف به تیمورتاش به همراه سه رکن دیگر، علی اکبر داور، سردار اسعد و نصرت‌الدوله فیروز، طرح به پادشاهی رساندن رضاشاه را رهبری کردند؛ اما در نهایت رضاشاه با بی‌رحمی ذاتی خود سرنوشتی فاجعه‌آمیز برای هر یک از این مزدوران خود رقم زد. تنها فروغی از چنگال قتل رهایی یافت و زمینه انتقال قدرت از رضاخان به محمدرضا شاه را بر عهده گرفت. در ادامه به بررسی قتل همراهان رضاشاه پرداخته می‌شود.
تیمورتاش
عبدالحسین خان معززالملک نردینی ( تیمورتاش ) فرزند کریم دادخان فئودال بزرگ خراسانی در 1260 خورشیدی در نردین یکی از توابع بجنورد به دنیا آمد. ورود جدی تیمورتاش به صحنه سیاست ایران را باید از شروع نمایندگی‌اش در دومین دوره مجلس شورای ملی دانست. وی با استفاده از موقعیت خود و نفوذ پدر و حمایت‌های نیرالدوله توانست با عنوان وکیل نیشابور خود را به مجلس شورای ملی در تهران معرفی کند، بااینکه هنگام طرح اعتبارنامه او گروهی از نمایندگان مجلس به دلایلی همچون سن کم، اخلاق فاسد و ریاست او بر قشون حوزه مأموریتش با او به مخالفت برخاستند اما در نهایت حضور او در مجلس، مسلم شد. این جوان پرادعا و سخنور در مجلس فرصتی یافت تا با ژست‌های سیاستمدارانه، خود را به یکی از نمایندگان شاخص مجلس تبدیل کند. بعد از تعطیلی مجلس دوم در سال 1291، بار دیگر تیمورتاش روانه خراسان شد و در انتخابات دوره سوم نیز به عنوان نماینده نیشابور برگزیده و راهی مرکز گردید. مجلس سوم فرصتی برای تیمورتاش بود تا گروه­های فعال سیاسی را بشناسد و در مورد همکاری با یکی از آن‌ها تصمیم بگیرد اما وقوع جنگ جهانی اول و اشغال ایران و در نتیجه تعطیلی مجلس مانع از تحقق این امر شد.
تیمورتاش، در سال 1297 خورشیدی و در شرایطی که نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک­خان، دوران رکود خود را آغاز کرده بود از جانب وثوق‌الدوله و به عنوان حاکم نظامی گیلان مأمور سرکوب این حرکت شد. با قدرت‌یابی رضاخان در عرصه سیاست ایران، تیمورتاش که شامه سیاسی تیزی داشت، جهت وزش باد را به درستی تشخیص داد. او بااینکه در نخستین ماه ­های مجلس چهارم با کسانی همچون مدرس و ملک الشعراء بهار همسو بود اما در اواخر عمر این مجلس از آن‌ها فاصله گرفت و در مقابل، به کسانی مانند داور و نصرت‌الدوله فیروز نزدیک شد. این سه نفر با اتحاد خود می­ خواستند با تشکیل یک حکومت جدید سیاست مدنی و قانون‌گذاری کشور را با محوریت رضاخان در دست بگیرند. رضاخان نیز که به دنبال نقطه اتکا برای رسیدن به مقامات عالیه حکومت بود، پایه‌های قدرت خود را بر روی این مثلث استوار کرد[1].
در فاصله سال‌های 1304 تا 1311خورشیدی نام عبدالحسین تیمورتاش بیش از هر دولت‌مرد دیگری بر سر زبان­ها بود. وی در این سال­ها مغز متفکر رژیم و گرداننده اصلی چرخ‌های حکومت رضاشاه شمرده می­ شد. او اگرچه به ظاهر مقامی بالاتر از وزارت دربار نداشت اما قدرت تأثیرگذارش در شاه عملاً او را شخص دوم مملکت تبدیل نموده بود. رضاشاه در تأیید این موقعیت بارها در حضور دیگران گفته بود حرف تیمورتاش حرف من است و دستور او دستور من[2]؛ اما یا این همه، سؤالی که در اینجا مطرح می­ شود این است که آیا رضاشاهی که روزبه‌روز میل به استبداد بیشتر از طرف کسانی چون تیمورتاش در او تزریق می­شد، می­توانست وجود چنین وزرای قدرتمندی را تحمل کند؟ آیا دولت انگلستان که پس از انقلاب 1917 خود را یکه‌تاز میدان سیاست در ایران می دید، می­توانست وجود دولتمردان بانفوذی را که درجه اخلاص آنان به سیاست­های بریتانیای کبیر کامل نبود تحمل کند؟ و بالاخره آیا شخصیت­هایی مثل تیمورتاش که محصول باندبازی‌های بی­ خاصیت بعد از مشروطیت بودند می‌توانستند منشأ خدمات جدی و اصلاحات اساسی در جامعه بحران‌زده‌ی ایران باشند؟
حقیقت آن است که قدرت تیمورتاش در نخستین سال­‌های حکومت رضاشاه تا آن اندازه بود که انتخاب نخست وزیران، وزیران، نمایندگان مجلس، استانداران و بسیاری دیگر از مناصب حکومتی جز با نظر او مقدور نبود. با این همه در اواسط حکومت رضاشاه جریانات سیاسی به گونه‌ای رقم خورد که او را نه تنها از وزارت، بلکه از زندگی نیز ساقط کرد. غرور و قدرت، ولخرجی‌ها از بودجه دربار، اخذ وام‌های متعدد از بانک ملی و بعضی تجار، خوش‌گذرانی‌های مداوم و قمارهای کلان، استعمال مواد افیونی و مجالست با افراد ناباب و بالاخره سعایت‌های تقی زاده و فروغی همه و همه عواملی بودند که می‌توانستند موقعیت تیمورتاش را در نزد رضاشاه متزلزل کنند و تا اندازه‌ای نیز مؤثر بودند اما این‌ها از نظر شاه عیب بزرگ و غیرقابل اغماض محسوب نمی‌شد. رضاشاه در سال 1311 ه. ش، در شرایطی تیمورتاش را برای مذاکره و رفع اختلاف به لندن فرستاد که انگلیسی‌ها عملاً پروژه حذف او را از صحنه سیاسی ایران کلید زده بودند. یکی از فصل­ های مهم این پروژه انداختن تیمورتاش از چشم رضاشاه بود. اجرای این فصل به روزنامه‌های وابسته به سیاست انگلستان واگذار شد.
یکی از روزنامه‌های رومانی مقاله‌ای در عظمت رضاشاه نوشت و از او تعریف زیاد کرد و یادآور شد تنها چیزی که مایه نگرانی است، سن زیاد رضاشاه و خردسالی ولیعهد است که آن هم با وجود شخصیت مقتدری همچون تیمورتاش، رشته اصلاحات رضاشاه بعد از مرگش همچنان ادامه خواهد یافت. ترجمه این مقاله به دست رضاشاه رسانیده شد و او را به فکر انداخت. در پایتخت‌های اروپایی هم که تیمورتاش به آنجا مسافرت می‌کرد از او با عنوان پرنس استقبال فوق‌العاده می‌شد[3]. در انگلستان به افتخار او گاردن‌پارتی ( مهمانی داخل باغ – Garnden Party ) تشکیل دادند و در فرانسه، رئیس‌جمهور این کشور برای تیمورتاش ضیافت شام داد[4]. این استقبال در روزنامه‌های خارجی به صورت خاصی منعکس می‌شد که انگلیسی‌ها می‌خواستند. در همین زمان، روزنامه تایمز لندن به نقل از خبرنگار خود در بیروت مقاله‌ای نوشت و در آن یادآور شد که رضاشاه در آغاز سلطنت خود هیچ چیز نمی‌دانست و حتی بلد نبود کارد و چنگال به دست بگیرد و همه این‌ها را تیمورتاش به او یاد داده است.[5] آگاهی رضاشاه از این نوشته‌ها، تأثیر بسیار بدی بر مزاج رضاشاه محتاط و مظنون بر جای گذاشت و او واقعاً در هراس افتاد که مبادا رژیم نوپای او توسط فرد قدرتمندی همچون تیمورتاش مضمحل شود.
حذف تیمورتاش
فصل دیگر پروژه حذف تیمورتاش، نسبت دادن او به سیاست‌های شوروی بود. تیمورتاش که با توجه به تجارب گذشته رمز موفقیت یک دولتمرد را در هماهنگی با دو قدرت بزرگ عصر خود می‌دید، در ایجاد روابط حسنه با شوروی تلاش‌هایی داشت. بعید نیست که برخی از این تلاش‌ها با چراغ سبز دولت انگلستان انجام گرفته باشد[6]. همین مسئله باعث شد که داستان مذاکرات و ملاقات‌های محرمانه تیمورتاش در مسکو با مقامات شوروی در جریان آخرین سفر اروپایی او نیز آخرین سناریوی این فصل باشد. توضیح آنکه تیمورتاش که در جریان برگشت از سفر اروپایی با مقامات شوروی ملاقات‌هایی محرمانه داشته، به مقامات شوروی قول داده بود تا به هر شکل ممکن رضاشاه را متمایل به مسکو نماید. این مسئله باعث می‌شد تا به تدریج شرایط لازم جهت انجام دسیسه علیه وی فراهم شود.
در مجموع قدرت روزافزون تیمورتاش، جاه‌طلبی‌های او، موضوع نفت و مذاکرات لندن و پیچیدگی­ های سیاسی بین شوروی و انگلیس و سرانجام نگرانی رضاشاه از موفقیت­ های او، زمینه‌های سقوط و حذفش از صحنه سیاست ایران را فراهم کرد. تیمورتاش بعد از حضور در تهران که از بدبینی رضاشاه به خود پی برده بود، به بهانه کسالت مزاج از رضاشاه مرخصی گرفت و برای چند هفته به گیلان رفت. نوشته‌اند او در زمان حضور در گیلان تصمیم به فرار از ایران گرفت. او در چمخاله منتظر ورود کشتی بخاری بزرگی با پرچم شوروی بود. این کشتی در یکی از روزها مقابل پلاژ محل اقامت تیمورتاش و همراهانش لنگر انداخت اما مأموران مخفی شهربانی که از تهران تیمورتاش را تعقیب می‌کردند با همکاری فرماندار محلی، این اجازه را به او ندادند و او ناگزیر از بازگشت به تهران شد. با پیدائی شرایط جدید، زمینه برای فعالیت مخالفان داخلی تیمورتاش که اتفاقاً کم هم نبودند فراهم‌تر شد[7]. در رأس مخالفین داخلی محمدحسین آیرم، رئیس شهربانی رضاشاه قرار داشت که مصمم به پرونده‌سازی علیه تیمورتاش بود.
آیرم در پرونده‌سازی برای تیمورتاش او را متهم به جاسوسی برای انگلستان و رساندن اطلاعات محرمانه هیئت وزرا به خصوص در مذاکرات مربوط به نفت به مأموران اطلاعاتی این کشور و همچنین سوءاستفاده مالی نمود. در جریان برگزاری جشن‌هایی که به مناسبت الغای قرارداد دادرسی که به سفارش تیمورتاش در سراسر کشور برپا شده بود، فرمان عزل و تحت نظر بودن او صادر شد. اتهام او سوءاستفاده مالی و رشوه‌گیری بود[8]. او در جریان محاکمه به 3 سال زندان و جریمه نقدی محکوم شد. حضور کاراخان، معاون وزیر خارجه شوروی در تهران و وساطت برای ملاقات و آزادی تیمورتاش، ضربه نهایی را بر پیکر وزیر معزول وارد ساخت[9]. آیرم در گزارشی به رضاشاه نوشت که کاراخان قصد رساندن پیام رمزی به تیمورتاش را داشته که ممکن است برای سقوط و یا کشتن شاه باشد. این مسئله باعث شد تا رضاشاه هرچه سریع‌تر دستور قتل تیمورتاش را صادر کند. پزشک احمدی نیز مأموریت خود را در این رابطه به درستی به انجام رسانید. با مرگ تیمورتاش مذاکرات نفت به نتیجه مطلوب انگلستان رسید و وزارت دربار نیز منحل شد[10]. بنابراین، تیمورتاش که او را یکی از همراهان رضاخان در پایه‌ریزی حکومت استبدادی و وابسته به انگلستان معرفی می‌کنند به وسیله همین حکومت و پادشاهش به قتل رسید[11].
علی اکبر داور
روشنفکران و دانش‌آموختگان ایرانی در دوران پرآشوب فکری و عملی اوایل دهه 1300، برای اینکه شهروندان ایرانی را در جاده خوشبختی قرار دهند، تنها یک راه‌حل به ذهنشان می­رسید: باید دولت مرکزی، قیم و نیرومند تأسیس شود. در چنین فضای خاصی بود که علی­ اکبر داور که در خانواده­ای متوسط به پایین ایرانی زاد و رشد کرده و روزگار اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی را به چشم دیده بود، در مسیر سیاست ورزی حرفه­ای قرار گرفت[12]. داور در بطن و متن قدرتمندان قرار گرفت و مؤسس حزب تجدد شد. داور می­ اندیشید که فعالیت در درون سیستم سیاسی راه مناسبی برای تأثیرگذاری بر سیاست و اقتصاد کشور است و از همین دریچه وارد و به مقام­ های بالای سیاسی و اقتصادی دست یافت. او دادگستری نوین را در ایران راه‌اندازی کرد و به وزارت مالیه رسید. همچنین داور به این نتیجه رسیده بود که تأسیس و بهره ­برداری از شرکت ­های دولتی می تواند اقتصاد را در حالت خیز به جلو قرار دهد.
علی اکبر داور در روز بیستم بهمن 1305 پس از پذیرش وزارت عدلیه، همه آنچه تشکیلات قضایی نام داشت را در تهران منحل و روز 27 همان ماه، در یکی از جلسه­‌های علنی مجلس، لایحه اختیارات خود را جهت مشخص شدن وظایفش برای مدت چهار ماه تقدیم کرد. لایحه مذکور برخلاف مخالفت « میرزا سید احمد بهبهانی », پسر آقای بهبهانی، فی‌المجلس به تصویب رسید و داور مجاز شد با استفاده از این اختیارها، قوانین و تشکیلات قضائی را اصلاح کند[13].» علی اکبر داور، در همین جلسه که به صورت علنی برگزار شد، یکی از کارویژه­ های وزارت عدلیه جدید را (انحصار منسجم قوه و نهاد قضاوت و حکومت به دست دولت و تمرکز آن در تشکیلات قضائی مملکت دانست). در این زمان، دکتر محمد مصدق نیز از جمله مخالفان اصلی لایحه علی اکبر داور بود.
وی که ده سال پیش از این تاریخ، یعنی مرداد 1294 برابر با 1334هـ.ق. دستور محاکم حقوقی را در 497 صفحه در تهران به چاپ رسانده بود و چهار سال بعد، یعنی در 20 بهمن 1302 برابر با 1342هـ.ق. مختصری از حقوق پارلمان و 15 آبان 1304 برابر با 1344هـ.ق. اصول قواعد و قوانین مالیه در ممالک خارجه و ایران پیش از دوره مشروطیت و دوره مشروطه را منتشر کرده بود. با توجه به مواضع نوین حقوقی خود روزهای 18, 25 و 28 خرداد 1306 برابر با 1346 هـ.ق. درباره لایحه اختیارهای قانونی وزیر عدلیه سخنرانی کرد. وی در یکی از نطق‌های خود اظهار داشت: ( ما اگر امور قضات را به دست قضات اروپائی واگذاریم، تمام 9 میلیون نفوس ایران را تسلیم قضات اروپایی کرده‌ایم). بنده نمی‌دانم که چطور می‌شود اروپاییان عقیده ندارند که دو هزار نفر اتباع خودشان را بدون نظارت به محاکم ما رجوع کنند، ولی ما باید 9 میلیون نفوس ایرانی و مسلمان را بر خلاف قانون شرع که می‌فرماید: قاضی باید مسلمان باشد، تسلیم قضات و حکومت دول اروپایی بکنیم. )[14] »
از جمله مهم‌ترین انتقادات و اشکالاتی که دکتر محمد مصدق به داور داشت، عبارت بود از اینکه نباید اختیارهای مسلم قانون‌گذاری از مجلس شورای ملی گرفته و به دولت داده شود، بلکه این مجلس است که باید دولت را مکلف نماید که قوانینش را به مجلس آورده و به تصویب نمایندگان آن برساند تا مسئله به صلاح مملکت باشد. به عبارت دیگر، نظر دکتر محمد مصدق مبتنی بر اصل 27 متمم قانون اساسی و مبنی بر تفکیک قوا بود. او وضع قانون را از وظایف قوه مقننه می‌دانست نه مجریه. مدت اختیارهایی که داور در 27 بهمن 1305 برابر با 1345هـ.ق. از مجلس گرفت، برای اجرای مقاصد او کافی نبود؛ از این روی در تاریخ 28 اردیبهشت‌ماه 1306 برابر با 1346هـ.ق. درخواست چهار ماه تجدید اختیار کرد و با وجود مخالفت شدید دکتر مصدق، به تصویب رسید و او برنامه‌های قضائی خود را به اجرا گذاشت.
داور در نظر داشت که علاوه بر کوشش در ازدیاد تولید، در مصرف هم نظارت کند و برای این منظور یک برنامه هفت‌ساله ترتیب داده بود و مرتب می‌گفت من به شاه اظهار نموده‌ام که من هفت سال وقت می­خواهم. برای اجرای این نقشه، بعد از آن اعصاب و توانایی‌ام قادر به ادامه خدمت نمی‌باشد ولی سعی دارم در این مدت چند وزیر دارایی تربیت کنم که نقشه‌های مرا دنبال کنند. این در حالی است که همین تفکرات خیلی زود شاه را نسبت به وی بدبین نمود به‌گونه‌ای که به شاه القاء شد که وی نظر سوئی به حکومت وی دارد تا در شرایط پر اختناق دوره رضاشاه، مجبور به خودکشی شود[15]. البته در ارتباط با مرگ داور فرضیاتی دیگر نیز در بین مردم شایع شده که عبارت‌اند از:
1- درگیری لفظی بین شاه و داور به خاطر اینکه، برنامه اقتصادی داور تجار را در شرایط سخت قرار داده است.
2- درگیری بین شاه و داور به علت کمبود گندم در خراسان بوده است.
3- رشوه گرفتن به خاطر دادن امتیاز نفت و احداث خط لوله به شرکت‌های بزرگ آمریکایی.
4- رضاشاه از قدرت پنهان داور می­ ترسید که خطری جدی را برای ولیعهد وی به وجود آورد.
به این ترتیب یکی دیگر از نخبگان حامی رضاخان که خدمات فراوانی نیز به تحکیم پایه‌های قدرت وی کرده بود از ترس اینکه به سرنوشت افرادی همچون تیمورتاش دچار نشود دست به خودکشی زد؛ مسئله‌ای که قبل از این اتفاق توسط افرادی همچون هورنی‌بروک، وزیرمختار آمریکا نیز پیش‌بینی شده بود. وی در گزارش مرگ سردار اسعد درباره نابودی داور نوشته بود که در شرفیابی نوروز:
« شاه در حضور وزرای دیگر از عملکرد داور، وزیر مالیه، شدیداً ابراز ناخشنودی کرد؛ بدین ترتیب که از او تعداد مدیران اجرایی وزارت مالیه را پرسید. وقتی گفتند که در وزارت مالیه یک معاون و دو مدیرکل زیر دست وزیر کار می‌کنند، شاه ابراز داشت بااینکه تعداد آن‌ها به نسبت مدیران اجرایی وزارتخانه‌های دیگر بیشتر است نمی‌فهمد چرا با چنین وضعی وزیر مالیه کارش را خوب انجام نمی‌دهد. چنین اظهارنظری را فقط می‌توان نشانه بوالهوسی شاه، و با توجه به کفایت داور که شایسته‌ترین عضو کابینه دولت تلقی می‌شود، دل‌چرکینی روزافزون او از دستیاران توانمندش دانست. شاید همین شایستگی داور، همچون دوستش تیمورتاش، بود که نهایتاً قاتل جانش شد. »[16]
نصرت‌الدوله
نصرت­‌الدوله نخستین پسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما و خانم عزت‌الدوله، در تبریز به دنیا آمد. او در 5 سالگی از سوی جد مادری‌اش ناصرالدین‌شاه، لقب نصرت‌الدوله را گرفت. نخستین شغل مهم و دولتی وی، نیابت کوتاه‌مدت حکومت کرمان در سال 1325ق. بود. او در سال 1329ق.، برای ادامه تحصیل به پاریس رفت و از دانشگاه سوربن در رشته حقوق بین‌الملل دکترا گرفت. در سال 1332ق. کفیل وزارت عدلیه در کابینه مستوفی‌الممالک شد. پس از آن، سه بار در کابینه‌های وثوق‌الدوله به وزارت عدلیه رسید و سرانجام در سال 1337ق. به وزارت امور خارجه در کابینه منصوب شد که در نتیجه عاقد قرارداد ننگین و ناکام 1919 شد. همچنین وی در مجلس 4 و 5 به نمایندگی انتخاب شد. در کابینه سردار سپه وزیر عدلیه و پس از تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، به وزارت مالیه رسید. نصرت‌الدوله در همین مقام بود که در سال 1308 ش، دستگیر و خانه‌نشین شد. تا 1315 در ملک شخصی خود سر برد و در دی‌ماه 1316 به صورت پنهانی به قتل رسید[17].
او در پایان مجلس چهارم که مصادف با تابستان 1302ه‍.ش. بود، طی حکمی از سوی احمدشاه به فارس فرستاده شد تا حکومت آن منطقه را به دست گیرد. وی به امور فارس آشنا بود چرا که پدرش نیز سال‌ها در این منطقه حکم رانده بود. او هشت ماه در فارس به سر برد و بزرگ‌ترین مشکل وی در این ایالت وجود ایلات سرکش و نفوذ انگلستان بود. انگلستان همیشه در این منطقه از ایران سعی می‌کرد با طرح اختلاف میان رؤسای قبایل، کارها را به سود خود پیش برد[18]. رؤسای برخی از ایلات و عشایر خواهان آن بودند که حکمران فعلی فارس باید تن به خواسته‌های آنان دهد وگرنه بلوایی عظیم ایجاد خواهند کرد. از‌این‌رو، نصرت‌الدوله مجبور بود که با تعامل با عشایر و انگلستان مشکلات موجود را حل کند. از جمله مخالفان دیگر، افرادی چون مهذب‌الدوله مدیر روزنامه گلستان بودند که با قوام‌الملک – که جزو سرشناسان منطقه فارس بود – درصدد بودند به هر طریقی نصرت‌الدوله را تضعیف کنند[19].
درباره ارتباط وی و رضاشاه گفته شده است که رضاشاه وقتی به قدرت رسید و پایه‌های حکومت خود را محکم دید، دیگر اعتنایی به نصرت‌الدوله نمی‌گذاشت و چه بسا که می­خواست او را برای همیشه خانه‌نشین سازد. اما این بخت و اقبال وی بود که کمک کرد به خاطر دوستی با تیمورتاش مقام وزارت عدلیه در کابینه مستوفی‌الممالک به وی واگذار شود و پس از تغییر کابینه مستوفی و تشکیل کابینه هدایت ( مخبر‌السلطنه )، او را در همان سمت سابقش ابقا کند. با این و جود وی به اتهام اخذ شانزده هزار تومان رشوه از حسن آقای مهدوی ( پسر مرحوم حاج امین الضرب ) به محاکمه کشیده شد و بازداشت گردید. مخبرالسلطنه هدایت که در آن تاریخ رئیس‌الوزرا بود، درباره چگونگی بازداشت او می‌گوید « روضه‌خوانی که در وزارت جنگ، پهلوی در قزاق‌خانه می‌شد، از اول سلطنت در تکیه دولت می‌شود… ۱۸ خرداد برابر ۱۰ محرم درب تکیه جمع بودیم. آلبوم‌هایی مشتمل بر عکس‌هایی از راه‌آهن جنوب رسیده بود. شاه سینه به سینه نصرت‌الدوله با بشاشت عکس‌ها را نشان می‌دادند و شرحی می‌فرمودند. بر حسب معمول تشریف بردند و ما به طرف درب شمس‌العماره راهی شدیم. جلوی پله عمارت بادگیر، افسری از نظمیه جلو آمد و نصرت‌الدوله را جلب کرد. تیمورتاش هم بی‌خبر بود. متحیر ماندیم. راست گفته‌اند که خنده سلاطین، نمودن دندان شیر است. علت رنجش شاه از نصرت‌الدوله به این غلظت معلوم نشد. حدس من این بود که باید ارتباط با سارم‌الدوله و قضایای فارس داشته باشد[20]. »
سرانجام نصرت‌الدوله در اردیبهشت‌ماه ۱۳۰۹ به اتهام ارتشاء در دیوان عالی کشور به اکثریت آراء محکوم به محرومیت از حقوق اجتماعی، چهار ماه حبس تأدیبی و پرداخت مبلغی مجازات نقدی شد. نصرت‌الدوله در جریان محاکمه ضمن دفاع از خود گفت با آن همه امکانات و ثروت پدری نیازی به دریافت چنین رشوه‌ای نداشته است. البته رضاشاه که به وی بدبین شده بود، با همین محکومیت جزئی نصرت‌الدوله را رها نکرد. توضیح آنکه بنا بر روایات تاریخی، نصرت‌الدوله بعد از رهایی از زندان نیز همچنان تحت نظر بود تا اینکه در مهرماه سال ۱۳۱۵ مجدداً دستگیر شد و در بهمن‌ماه همین سال به سمنان تبعید گردید. به نظر می­رسد اساس بدبینی رضاشاه به نصرت‌الدوله، به دورانی باز می­گردید که رضاشاه افسر جزء بود و بارها هنگام دادن سلام نظامی، نصرت‌الدوله از سر غرور پاسخ او را نداده و یا به او امر کرده بود افسار اسبش را نگه دارد[21]. وی پس از تبعید تا سال 1315 مشغول رسیدگی و رونق بخشیدن به املاکش بود. تا این که جراید فرانسه مطالبی درباره دیکتاتوری رضاشاه و غصب املاک مردم نوشتتند. شهربانی وقت « رکن‌الدین مختاری » انگشت اتهام را متوجه نصرت‌الدوله کرد که چنین اطلاعاتی را به دیپلماتی فرانسوی داده که مستأجرش بود و روابط گرمی با او داشت. بنابراین پس از توقیف وی، در دی‌ماه 1316 در زندان به وضع فجیعی به قتل رسید[22].
سردار اسعد بختیاری
جعفرقلی خان سردار اسعد یکی از رجال برجسته اواخر حکومت قاجار و اوایل حکومت پهلوی است که در سال 1297ق. در منطقه بخیاری متولد و در سال 1323ق. به سردار بهادر ملقب گردید. وی به همراه پدرش علی‌قلی خان سردار اسعد در فتح تهران شرکت داشت و در حفظ دولت مشروطه از گزند تجاوزات ضد انقلابیون و طرفداران محمدعلی میرزا تلاش فراوان نمود. پس از مرگ پدرش در سال 1336ق. از سوی حکومت لقب پدر را یافته، به سردار اسعد ملقب گردید. بعلاوه وی به سردار اسعد سوم نیز معرف است زیرا قبل از او، عمویش اسفندیار خان و پدرش علی‌قلی خان این لقب را داشته‌اند. وی در دوران حیات خود مناصبی چون حکومت کرمان، والی گری خراسان، نمایندگی مجلس، وزارت پست و تلگراف و وزارت جنگ را داشته است و تا پایان زندگی خود، خدمات زیادی به سلسله پهلوی نمود. سرانجام در 8 آذر 1312 هنگامی که به عنوان وزیر جنگ رضاشاه در کنار وی بود، در بابل توقیف شد و در 10 فروردین سال 1313 به طرز فجیعی کشته شد.
با این وجود، خاطرات وی نشان‌دهنده این مسئله است که اسعد از جمله افراد گوش به فرمان شخص رضاشاه بوده است. به عنوان مثال، وی به هنگام دریافت تلگراف تشکر رضاشاه از وی به مناسبت سرکوب نمودن شورش بویراحمدی‌ها این‌چنین از او تمجید می‌کند:
« جای آن دارد که جان خود را نثار چنین شاه قدردانی کنم. از حیث ترقی مملکت یک ملت مرده را زنده کرد. یک مملکت ویران را دایر فرمود. ادارات خراب را اصلاح کردند. قشون را منظم فرمودند. معارف را ترقی دادند. راه­ها را شوسه نمودند. کاپیتولاسیون را لغو کردند. صادرات را زیاد نمود، واردات را کم کرد. ایرانی را آبرومند نمود. شب و روز کوشش می‌نماید برای ترقی تجارت و فلاحت و محو کردن سستی و تنبلی که در این مردم حکمفرما شده است. فامیل من چندین بار خیانت کردند، معهذا برای خدمات من از تقصیر آن‌ها گذشت فرمودند. روسای بویراحمد که اینقدر خیانت کردند و قشون را کشتند، به پاس خدمات من به آن‌ها عفو دادند. مختصر بخت ایران بلند است که از دست حکومت منحوس قاجاریه خلاص و زیر سایه چنین قادر توانایی قرار گرفته است.[23] »
موارد فوق از یک طرف نشان‌دهنده خودستایی و تملق سردار اسعد و از طرف دیگر غلو وی در اقدامات رضاشاهی است. به عنوان مثال، بدون شک نمی‌توان همه تعاریف وی را از رضاشاه منطقی دانسته و پذیرفت. زیرا اگر یک مورد آن، یعنی ستایش از عفو و اغماض شاه را مورد مداقه قرار دهیم، به این نکته پی می‌بریم که ستایش‌های وی، از حقیقت به دور است و همه کسانی که وی معتقد بود علی‌رغم خیانت، توسط شاه عفو گردیدند، مدتی بعد به شیوه‌های گوناگون از بین رفتند. خوانین بختیاری، بویراحمدی و قشقایی از این جمله‌اند. چنانچه پیش‌تر نیز ذکر آن رفت، حتی خادمینی چون تیمورتاش نصرت‌الدوله و خود وی نتوانستند از بدبینی و خیانت و رفیق کشی رضاشاه، جان سالم به درببرند.
این در حالی است که سردار اسعد در نوشتن سطر سطر خاطراتش به هنگام ذکر سخنان و فعالیت­های شاه، از واژه‌هایی چون « اعلیحضرت همایونی »، « موکب همایونی »، « تشریف بردند »، « فرمودند » و … استفاده کرده است. این اصل چنان رعایت شده است که خواننده به این استنباط می‌رسد که نویسنده، خاطرات رسمی دربار را نوشته است، نه خاطراتی که مخفیانه نوشته شده و احدی اجازه خواندن آن‌ها را ندارد. البته تأثیر نظام پلیسی و امنیتی رضاشاه در نگارش این‌گونه خاطرات مشهود است و خواننده در همه جای کتاب خاطرات اسعد، این خودسانسوری را می‌یابد. زیرا مشخصاً وی از بدبینی و شکاکیت رضاشاه تا حدودی خبر داشته است. با این حال، رضاشاه برای حفظ تاج و تخت در خاندان پهلوی، درصدد برآمد تا رجال قدرتمندی را که ممکن بود پس از او از ولیعهد اطاعت نکنند، از سر راه بردارد و به بهانه‌های گوناگون و بدون تشریفات قانونی بسیاری از نخبگان حاکم را به قتل رساند. سردار اسعد بختیاری نیز یکی از این افراد بود. وی در قامت وزیر جنگ در اوج قدرت، به همراه شاه به گرگان رفته بود و در شرایطی که از سوی شاه، مشغول توزیع جوایز اسب‌سواران بود، سرهنگ سهیلی حکم احضار او را ابلاغ کرد، سپس وی بازداشت و راهی تهران شد و پس از مدتی در یک سلول تاریک زندان، به دست پزشک احمدی کشته شد. هم‌زمان با دستگیری جعفرقلی خان بختیاری، ادیب‌السلطنه سمیعی که در آن مقطع رئیس دربار بود بنا به دستور رضاشاه از مازندران به اداره کل نظمیه تهران تلگرافی مخابره می­‌کند که به این شرح بود:
« ریاست اداره کل تشکیلات نظمیه حسب‌الامر مطاع مبارک ملوکانه ارواحنا فداه ابلاغ می‌نماید. چون به‌واسطه کشف سندی که شرکت جعفرقلی خان اسعد را با تیمورتاش در قضیه نفت می‌رساند و خودتان اطلاع دارید، مشارالیه تحت توقیف آمده و اشخاص مفصله ذیل را فوراً توقیف نمایید: سردار اقبال، سردار فاتح، امان قلی خان ممسنی، سرتیپ خان بویراحمدی، شکرالله بویراحمدی و پسران سردار ظفر بختیاری و کلیه بختیاری‌هایی که در قضیه شرکت داشته‌اند. اسعد را فردا تحت‌الحفظ به وسیله نظمیه به مرکز می‌آورند. هر جا مقتضی است، او را حبس نمایید تا ترتیب محاکمه داده شود[24]. » بنابراین، با قتل او بسیاری از خوانین بختیاری دستگیر، زندان و یا اعدام شدند و دوران درخشش خوانین و بختیاری­ها پایان یافت.»
نتیجه‌گیری
همان‌طور که ذکر آن رفت، علاوه بر قتل خودخواهانه تیمورتاش و سردار اسعد بختیاری، علی اکبر داور، وزیر عدلیه نیز در حکومت رضاشاه به نوسازی تشکیلات دادگستری پرداخته بود، از ترس گرفتار شدن به خشم رضاشاه دست به خودکشی زد و حتی مراسم تشییع‌جنازه او با دستور شاه متوقف شد و بدون تشریفات رسمی به خاک سپرده شد. نصرت‌الدوله فیروز، وزیر دارایی نیز بدون هیچ تشریفاتی به فرمان شاه به زندان رفت و در سال 1316 به دست نظمیۀ رضاشاه به قتل رسید. چنین قتل‌های ددمنشانه‌ یا به عبارت دیگر رفیق‌کشی، فقط در حکومت‌های استبدادی و بی‌‌قانونی که هیچ پشتوانه مردمی ندارد اتفاق می‌افتد ( حتی در روسیه استالینی نیز حکم مرگ غالباً بعد از محاکمه‌ای نمایشی صادر می‌شد ). ولی در ایران رضاشاهی، قربانیان، بدون محاکمه رسمی و به سادگی در زندان به قتل می‌رسیدند.
منبع: http://www.haadi.ir

درباره نویسنده

سید عبدالمجید زواری

مدیر اندیشکده روابط بین الملل

خبرنامه اندیشکده روابط بین الملل

با تکمیل فرم زیر،از دست اول ترین اخبار روز دنیا مطلع شوید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • دسترسی به به محصولات ویژه سایت
  • تخفیف در کلیه دوره ها
  • دریافت پشتیبانی برای محصولات
  • بهره مندی از تخفیف های ویژه کاربران

جدید ترین محصولات

سبد خرید